Monday, August 4, 2008

Sunday, July 27, 2008

Sunday, July 20, 2008

-16....-13



















خوابم يا بيدارم تو با مني با من

همراه و همسايه نزديك تر از پيرهن
باور كنم يا نه هرم نفسهاتو
ايثار تن سوز نجيب دستاتو

خوابم يا بيدارم
لمس تنت خواب نيست
اين روشني از توست
بگو از آفتاب نيست
بگو كه بيدارم
بگو كه رويا نيست
بگو كه بعد از اين
جدايي با ما نيست

اگه اين فقط يه خوابه تا ابد بذار بخوابم
بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم كه با تنزخمي اسيره
عاشق مرگه كه شايد توي دست تو بميره







خوابم يا بيدارم اي اومده از خواب
آغوشتو وا كن قلب منو در ياب
براي خواب من اي بهترين تعبير
با من مدارا كن اي عشق دامنگير

من بي تو اندوه سرد زمستونم
پرنده اي زخمي اسير بارونم
اي مثل من عاشق همتاي من محجوب
بمون ، بمون با من اي بهترين اي خوب


-17







































Thursday, July 3, 2008

-18

و ناگهان او را شناخت...
او لكاته بود! دختر همسايه بغلي كه او را در خانه لكلك صدا ميكردند...





















اما اين كلاغ پير پيزوري كه بود؟ آيا او همان خنزري معروف بود؟
جادوگر ترسناك سرزمين غرب؟ كه همه كلاغهاي منطقه جمالزاده از اون ميترسيدند؟
.....


Tuesday, June 24, 2008

-19






















آه چه مي‌بينم؟ اين صحنه‌هاي بي‌ناموسي ديگر چيست؟ نكند تمايلات واپس‌رانده شده فرويدي باشد كه از اعماق هزارتوي روانم سربرآورده است؟

....

راستي! اين خانومه توي عكس چقدر برام آشناست!













ببخشيد! اين خانومه توي عكس چقدر برام آشناست!





Thursday, June 19, 2008

#-20

خوب! البته تلاشتون در خور تحسينه، ولي بايد قبول كرد كه قضيه پيچيده‌تر از اين حرفاس!
من براي اينكه بتونم واقعه سرنوشت‌سازي رو كه در #5 رخ ميده توضيح بدم بايد كمي به گذشته برگردم...به ۱۵ ...نه ۲۰ تا قبل، وقتي كه كلاغ قصه ما يه روز كه داشت توي سوراخ سنبه‌هاي لونه‌اش دنبال شراب قديمي ميگشت براي اولين بار اين صحنه رو ديد...



Tuesday, June 17, 2008

still #4....

still #4!

چه فكري در مورد #۵ ميكنين؟
اگه منتظر يه بي‌ادبي از طرف كلاغ داستان ما هستين از الان بگم كه در اشتباهين